Monday, July 24, 2017

حماسه فروغ جاویدان از نگاه روایت (۱) - خطاب به خدا، خلق و تاریخ

مسعود رجوي در نشست توجیهی عملیات فروغ جاویدان

لحظه‌ ، لحظه حساسی بود. مجاهدین می‌توانستند به آن پشت کنند و بگویند که ما کارمان را کردیم و شرایط دیگر به بن‌بست رسیده است. آنگاه این را می‌گفتند و می‌خفتند و در وادی عافیت‌جویی لعنت خلق و تاریخ را به خود می‌خریدند. اما راه دیگری نیز بود؛ راهی که تصمیم به انجام آن ریسک بزرگی می‌طلبید. برای انجام عملیاتی سراسری و بزرگ‌ ، ماه‌ها و سال‌ها آموزش‌ ، زمان، و مقدم بر آن، نیرو‌ ، سلاح و امکانات و پشتیبانی خارجی مورد نیاز بود. حال، سرنوشت می‌گوید‌ ، بیش از یک هفته وقت ندارید. یا می‌روید‌ ، ممکن است همه شهید بشوید‌ ، یا می‌مانید و خون از دماغ کسی نمی‌ریزد ولی مطرود و لعنت شده و سوخته و بی‌آبرو خواهیدبود. زمان‌ ، به اندازه یک پلک به هم زدن؛ به اندازه یک فرود رگرگة آذرخش؛ به اندازه عمر عطسه یک شعله کبریت‌ ، اندک است. تا راه‌ها باز است‌ ، تا آبها یخ نزده‌ ، تا لای در اندکی گشوده است‌ ، «باید رفت». این فرصت دیگر قابل تکرار نیست.در سالن عمومی بزرگ اشرف جای سوزن انداختن نبود. چهره‌های جدید زیادی به مجاهدین اضافه شده بودند؛ آنها برای اولین بار به یک نشست سراسری می‌آمدند‌ ؛ به همین خاطر با دیدن آن همه جمعیت در یک‌جا، نمی‌توانستند از ابراز شگفتی خودداری کنند. اونیفورم همه نفرات با توجه به گرمای فصل‌ ، خاکی بود. زنان مجاهد نیز‌ ، با روسری زرشکی به‌صورت یگانی در نشست شرکت کرده بودند. همه منتظر بودند تا نشست شروع شود.


انتظار دیری نپایید‌ ، ناگهان از یکی از درهای کوچک نزدیک سن سالن‌ ، مریم و مسعود رجوی با چهره‌یی متبسم‌ ، بشاش و صمیمی نمایان شده و در حالی که برای جمعیت دست تکان می‌دادند به چابکی بالای سن رفتند. در این هنگام ابراز احساسات جمعیت به اوج خود رسید. زنان و مردان مجاهد از روی صندلی‌های خود بلند شده بودند، و مانند خرمن زرین گندم‌ ، در نسیم ملایم تابستانی موج می‌زدند‌. همراه با کف‌زدنهای مستمر این شعارها را تکرار می‌شد:
«ایران رجوی- رجوی ایران».
«با مسعود‌ ، با مریم‌ ، همسنگر، هم‌پیمان، در راه آزادی، می‌جنگیم تا پایان».
مسعود پس از آن‌که موفق شد‌ ، توفان احساسات را فرو بنشاند‌ ، با سیمای برافروخته‌ ، چشمان نافذ و هوشیار‌ ، با شعله‌یی از شرف و صداقت در کلام‌ ، ناگهان خروشید:
«عملیات کبیر فروغ جاویدان!».
جمعیت دست بلند کردند. برخی‌ها دو دست خود را بلند کرده بودند و اگر کسی آن لحظه به پشت سر خود برمی‌گشت‌ ، می‌دید‌ ، جنگلی از دست‌های افراشته، چشمان مشتاق و ابروهای مصمم‌ ، به آفرینش این لحظه تاریخی نشسته‌اند. مریم نیز در کنار مسعود‌ ، هر دو دست خود را بلند کرده بود. مسعود با هر دو دست برافراشته‌ ، گفت:
«دستهایتان را بالا نگهدارید... آیا بر تصمیم خود استوارید؟»
رعدی پرطنین و سهمگین از صدا ناگهان در سالن پیچید:

- بله...
مسعود:
«نتیجه عملیات البته فراتر از همه محاسبات معمول‌ ، به اراده و مشیت خدا برمی‌گردد‌ ، اما تا آنجایی که به ارتش آزادیبخش ملی ایران و به مجاهدین خلق ایران برمی‌گردد‌ ، پیشاپیش نتیجه را - هر چه که باشد- به تک‌تک شما و به خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم».
دستهای ترانه خوان دوباره به پرواز درآمدند، و سالن پر از هلهلة شادی شد. یک تولد تاریخی اتفاق افتاده بود. از این لحظه به بعد همه توجهات به ساعت حرکت و انجام آخرین آماده‌سازیها معطوف بود.
 چه پنداشته‌اند؟

سرانجام آن‌که دست حلقه کند
درکمرگاه اژدرها،
و تمامت نکبت را
به تاریکترین مردابهای جهان فروافکند،
تویی!


آن که بازوان ستبرش
میهن آزاد شده را
درآغوش تواند کشید.


چه پنداشته‌اند؟
که تو رؤیایی محقق شده‌یی
تویی
که خود
میهنی آزاد شده‌یی
و من
با تو
بردرگاه پیروزی
همه سرودهای شادمانی را خوانده‌ام
حتی اگر بر سنگی،
جان داده باشم.
http://bit.ly/2usLHut   


اشتیاق سوزان سرنگونی فاشیسم مذهبی

No comments:

Post a Comment